یکی بود، یکی نبود، غیر بلا هیچی نبود
یه خدای قلدری، تو تقدیرات همه بود
خندههای این بشر، رسوایی است
تار و پودش را نگر، بی بانی است
عصرِ پدر سوخته، کُشته بشر را ببین
نازکش ما شده، قاتل مظلوم و دین
شعلههای این جهان، سوزاندنیست
غصههایش در پی آشفتگیست
پول ندارد بشر، ساز کُند سفرهاش
زور ندارد که کُند نالهاش
با حال خراب و جیب خالی چه کنم؟
با بخت بد و عیال چندان، چه کنم؟
سر ما بر لب دار است، خدایا چه کنم؟
سفرهها پُر ز عذاب است، خدایا چه کنم؟
طوفان جدال آمده از راه
این مردم بیچاره، مُعذّب شده در آه
صبح و شامم همه ویرانه شده
کشف هر جرم به جانم، همه بیگانه شده
این شکواییه همه است از دست خدای غیبت که ادیان و مذاهب آوردند روی سر مردم گذاشتند:
یکی بود، یکی نبود، زیر گنبد کبود، یه خدا نشسته بود
کار این خدا چه بود؟ فقر و هم مریضی بود
کجا شد لطف و کرم، همهاش قلابی بود
همهاش درد و غم و غصه میداد
همه وعدههاش ببین مسخره بود
Podcast: Play in new window | Download