ای به دنبالت همه فریاد من
– میخواستی من را خلق نکنی! خلق کردی؟ هر جا باشی؛ تو که همه جا هستی من هر جا بروم داد میزنم و افشا میکنم که به وظایفی که دین گفت تو بر نفْست نهادی عمل نکردی.
ما درین بیغولهها نشئت کشیم
– نعش کش شنیدی؟ آنهایی که خانمان ندارند در کوچه پس کوچه ها زیر پلها میمیرند ماشین مخصوص از قبرستان میآید نعش آنها را برمیدارد.
– نشئت؛ یک مقطع زمانی را میگویند، نشَئات یعنی اعصار، ازمنه.
ما درین بیغولهها، نئشت کشیم
بهر روزی بر هزاران نعش آمد در کِشیم
– همان نعشی که الان بحثش بود.
– اینطوری معادله را تنظیم کن، روزی هزار بار این بدن را تا قبرستان میکشی و دوباره به خانه برمیگردانی، نه آنجا جایت است نه اینجا! نه اینجا خوشی نه آنجا!
دردِ دلم با تو هست، حُبّ جنانم
گو که برآرد به من روز جلالم
– مناجات روز جمعه است، نماز جمعهٔ منتظر این است؛
به قدر یک جرعه
بده مرا لمعه
به قطرههای بحار
خفه شدم به دیار
– قطرههایی که در تمام دریاها هست دانه دانهاش قطره قطرهاش شهادت میدهند که منتظر استحاله شد، له شد.
به انجمن، تو بگو
نکن مرا در گور
به شهد ما همگی
رسانههای دمی
به قول آن سروَر
به دام آن دلبر
– هم سروَرمان است، هم ما را در دام انداخته «اَعُوذُ بِکَ مِنْک».
به قول آن سرور
به دام آن دلبر
منم چو آن قنبر
میفکنم به عزا!
– التماست میکنم؛ دادستان هستی کوتاه بیا! یا تو خودت گفتی «والله یُخَفِّف» یا به پایت بستهاند، اگر خودت گفتی پس عمل کن، اگر هم بستهاند ما چه گناهی کردیم؟ ما گول اینها را خوردیم.
– دادخواستمان را بفرستیم بالا!
میفکنم به عزا
نده مرا تو بلا
شهنشهی به ورا
به آن وعدههایت قسم
– دیدی در قرآن خدا زیاد قسم خورده؛ «وَالْعَصْرِ»، «اِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ، وَ اِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ»، این قسمها یک جایی گیر کرده دیگر!
به آن وعدههایت قسم
که جانم جدا کرده از این تنم
– تو که جای ما نیستی! جبرائیلت هم جای ما نیست که حس کند ما چه میکشیم.
به آن صبح موعود تو
که آرد به جانم طعامی ز تو
به آن اُقسمُک، راهِ پُر پیچ تو
که دارد بسی سختی از خشمِ تو
به آن قارعه کز خرابی ز تو
به زلزال آمد بداء سوی تو
رحمی به منِ دربه در و خون جگرت کن
– امروز روز ترحم است ها؟ به ما ترحم نمیکنی؟
زخمم تو نگر، رُوی به این بردهٔ بیجان به درت کن
شعار شعوری من به شعر آمد
طواف کعبهٔ عشقم ز آن قمر آمد
خندههای ما همه، گریانی است
از تلاطم مانده و بِریانی است
– بدن همه ما روی اجاق گاز روزگار بریان شده!
ای اله ما چرا نامد فرج
میزنیم از هر جهت داد از حرج
بیا ای خدا در به رویم گشا
– بدون وساطت کتاب آسمانی، پیغمبر، امام و جبرائیل آمدیم، تو ما را میشناسی ما تو را نمیشناسیم، تو ما را میبینی ما تو را نمیبینیم. آن چیزی که مهم است ما بستهٔ تو هستیم، وصلهٔ تو هستیم «اِنَّا لله»، این را که نمیشود انکار کنی!
– صدای میلیاردها انسان بدبخت روی زمین است:
بیا ای خدا در به رویم گشا
زبان بندِ اسبق بدادم بلا
– این دعانویسها زبانبند میدادند که زبان طرف را ببندند که مثلاً تحت امر آن یکی واقع بشود. حالا خدا زبانبند داده؛ چه کنم چه کنم! دهانبند داده؛ ماسک! اصلاً در جامعه راه میروی ها، آدم وحشت میکند، تمام دماغها و لبها پوشیده شده، اگر چند سال قبل در خواب میدیدی وحشت میکردی و از خواب میپریدی، این همان شلاق خداست.
این همه روز و شبم قاتل شده بر پیکرم
قتلهای مستمر گردیده این حالِ بدم
فکر و ذکر منتظر آمد نجاتی بهر او
داد و فریادش نگر خاموش آمد ذهن او
Podcast: Play in new window | Download