داستان ملّت بیچاره را….

خسته از سر کوفت‌های این قضا
بس نگر چالش درین عمر فنا

داستان ملّت بیچاره را
گر تو خوانی، درنوردی چاره را

اعضاء تنم لِه شده از زور و فشارت

– می‌شنوی؟ ای سمیع! اسمع! ای «سَميعُ الدُّعاءِ»، «اَسْمَعَ السَّامِعِینَ»، اووه چقدر لقب دارد، همه را به بقالی بده و بگو که یک چند تا دانه حبوبات بده ببین می‌دهد؟
چون بقال هم فهمیده اینها بی‌ ارزش است!

اعضاء تنم لِه شده از زور و فشارت
قدرت ندهی چونکه بیامد، سکراتت

– به همه ما حالت احتضار داده، دست و پا زدن مردم را در لجنزار فقر و بیماری و ناامنی ببین!

در امن تو من جای ندارم

بُخت النّصر شده فقر و فلاکت

– حال ایرانی‌ها را می‌خواهی بپرسی این است:

بُخت النّصر شده فقر و فلاکت
از نکبت این قدر شده عین خباثت

بی‌ پولی و بیچاره شدن قسمتِ ملّت
هر روز شده نوبتِ یک عرض خجالت

پادکست قبلی

با اشک پر از خون، به کمان تیر بدادم

پادگست بعدی

و خدا چنین فرمود: تو آزادی سخن بگویی اما آنچه که ما می‌پسندیم

یک نظر بنویسید

نظر بدهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *