📎 از مجموعه تحریم سخن حکومت میکند این ربّ جبّار بر این انسانِ بی جان گشتهٔ زار شعرِ غمگین آمده در ذهن من تا کند…
📎 از مجموعه تحریم سخن حکومت میکند این ربّ جبّار بر این انسانِ بی جان گشتهٔ زار شعرِ غمگین آمده در ذهن من تا کند…
📎 از مجموعه تحریم سخن فرو رفته در گِل، تمام بشر ز این غصّههای پیاپی شرر این ملّت ما، آه دگر سینه ندارد ➖ دیگر…
خدایا طوطیان نیزار دادی
– جای طوطی در نیزار است؟ بله؟ همه چیز برعکس شده!
خدایا طوطیان، نیزار دادی؟
دهان و آن زبان، زنجیر دادی؟
به این ملت بینوا یک نگاهی بکن
به این جمع در خون شده جان بکن
Podcast: Play in new window | Download
قربان شده و قرب بیامد به در من از باب تقرّب بنگر بخت بیامد به سرِ من – عید قربان است؟ بشر مدتهاست قربانی شده؛…
ز بس که این آدمِ بی کس و کار
داده به نالهاش، همه کسب ناز
– اکتساب میکند ناز خریدن آن کسی که او را وسط سلاخخانه کشانده، این اشعار همه نازکشی اوست دیگر.
– در حقیقت اینطوری باید گفت؛
ز بس که این آدمِ بیکس و کار
داده به نالهاش، همه کسب نار
– او ناز میکند ما نار میگیریم، البته ما نمیدانیم او کیست، اگر بگوییم «ناز میکند» تمام بازی با کلمات است.
فضای شهرش بنگر پُر ز دار
قضای تقدیر نگر شد غبار
– این آینه را هر روز هم دستمال بکشی ها تمیز نمیکند تمیز نمیشود، گرد و غبارهای آن از پشت است از رو نیست.
– در هر قسمتش که میروی یک طناب دار است؛ اقتصادی، اجتماعی، اخلاقی عصبی، دینی.
من به صاحب خانهام هر دم شکایت میکنم
از فشار لیل و روزش، هم درایت میکنم
– درک ما چیست؟ اذیّت و آزار. بعد میگویند چرا مشتریهای روانشناسان، روان پزشکان و روانکاوان اینقدر زیاد شده، دیگر به خودشان هم زحمت نمیدهند بلند شوند به مطب بیایند! از داخل خانه تازه باید نوبت بگیری، نوبت یک ماه دیگر، چهل روز دیگر، دو ماه دیگر، ببین چه درب باغ سبزی نشان میدهند، چه پرستیژ توخالی! عملاً باید نشان بدهید چه کسی هستید والّا «آفتابه لگن هفت دست».
یه آفرین بگو به این صاحبت
– خودش گفته «فَتَبَارَكَ اللهُ اُحْسَنُ الْخَالِقِینَ» یعنی باریکلا به این خالق، گل کاشته بابا! چکار کرده چقدر زحمت کشیده، با خاک بازی کرده آدم تحویل داده؛ آدم خاکی، خانهٔ خاکی، کرهٔ خاکی؛ بعد نتیجهاش چیست؟ خاک بر سری، خاک تو گوری!
– من نمیدانم آن فرشتگانی که زمان آدم جمع شدند و سجدهاش کردند کجا رفتند فقط میدانم آنها از خجالت دیگر رویشان نمیشود به اینجا بیایند.
یه آفرین بگو به این صاحبت
که آخری کرده مرا، پاتوقت
– آخر عمری اسیر این خانهات شدیم، پاتوقمان اینجا شده، هر کسی ما را میزند میآییم اینجا ناله میکنیم و از تو هم بخاری گرم نمیشود.
با چه رویی هی صدایت میکنم؟
با کدامین میل من دعایت میکنم؟
گشتهام در شهر بیدستان تو
پا و کفش و چارقم از آن تو
– کفشهایم پاره پوره شده از بس دویدم، میگوید از بس که دنبال یک لقمه نان دویدم نگاه کن جورابم پاره شده، کفشهایم پاره شده، پایم ساییده شده، حالا ما دنبال یک لقمه نان نبودیم، ما از نان گذشتیم، ما آمدیم به دنبال اینکه بدانیم چکارهایم و چه هستیم!
– زبان حال آبا و اجدادمان هم هست که در سینهٔ قبرستان خوابیدهاند، تمام پودر استخوانهایشان صدا میزند «بِاَیِّ ذَنْبٍ» چه گناهی کردیم که با خاک بازی کردی ما را عمل آوردی؟
به روزگار بی کسی و غربتم نگر
که به نینوا شده منزل
هوار و تقلّا من ببر
Podcast: Play in new window | Download
آن جهنّم را که گفتی، عارضم
اسفل آمد در حیاتم؛ خائفم
سافلِ من، فقر و هم بیماری است
چون درَک آید، بسانم گوری است
بگو به من که کجا رفته حُسنایت
به دل نگر، نیامد آن جودت
در فراق وعدهات مجنون شدم
عقل و علمم را وِداعی دیگر است
نام و یادت در حصار یارب است
یا رب از این بارِ بنهاده به دوش
خسته گردیدم، نیامد آنچه هوش
ای سَرور امکان به کجایی؟
ای ماهتر از ماه، چه جایی؟
خورشید که شمع است برایت
ناید چو به من، نور هدایت
هر کسی را در فرازی، منزل است
جنبشی در خِلقتش در بازی است
شهر مشهور است این دل در کُنش
شهره در آفاق آید واکنش
روی ما بر در چنان میخ آمده
کز فراغت میخرد درد آمده
Podcast: Play in new window | Download