برچسب: خدا

خدایی که دچار شک و‌ سهو می‌شود،تکلیف زیرمجموعۀ آن معلوم است

از امام رضا سؤال کرد که آیا پیغمبر در نمازش اشتباه می‌کند؟
«فَقَالَ كَذَبُوا» امام رضا گفت دروغ گفتند، «لَعَنَهُمُ اللهُ» لعنتش کرده. خیلی جالب است، این بحث را هم ملحق کنید به مباحثی که دربارهٔ بزرگنمایی پیامبر کرده‌اند و صادر نمودند.

«فَقَالَ كَذَبُوا لَعَنَهُمُ اللهُ» دروغ گفتند، خدا اینها را لعنت کند. «اِنَّ الَّذِي لَا يَسْهُو هُوَ اللهُ الَّذِي لَا اِلَهَ اِلَّا هُوَ».

داریم کم کم وارد تونل می‌شویم، در جاهایی که اسباب بازی و شهربازی است تونل وحشت شنیده‌اید؟ داریم کم کم داخل آن تونل می‌رویم.

امام رضا چه فرمود؟ گفت بابا فقط خدا شک و سهو ندارد. اصلاً گفتن این درست است؟ یعنی باید مثلاً احتمال داد فرض کرد فکر کرد که خدا اشتباه می‌کند؟ بله! مخاطب شما می‌گوید بله! شما می‌گویید به چه دلیل؟ او می‌گوید که به دلیل قانون مهم و محکم ناسخ و منسوخ! حالا بیا و درستش کن.

پیامبر می‌گوید خدا گفت «مشروبات الکلی حلال است، بخورید نوش جانتان»، درست؟ از خودش که نگفت. سال آینده گفت خدا گفته مشروبات الکلی حرام است اگر بخوری به جهنم می‌روی. معنای این چیست؟ تو بگو، متدیّن و متشرع بگوید، یعنی این آقا خدا یادش رفته که پارسال چه گفته است! حقیقت ناسخ و منسوخ همین است‌ و غیر از این نیست، بقیهٔ آن دیگر رنگ کاری، ماستمالی و ماله‌کشی است.

خب امام رضا چه فرمود؟ گفت پیغمبر شک و سهو و اشتباه و فراموشی دارد ولی خدا ندارد، بعد هم ناسخ و منسوخ هم اعلام کرد خدا هم دارد! اصلاً غیر از ناسخ و منسوخ اینکه می‌گوید «اُدْعُونِي اَسْتَجِبْ لَكُمْ» یادش رفته که بابا تو گفتی اُدْعُونِي، اَسْتَجِبْ لَكُم! فراموش کرده، شاید هم دخالت کُتّاب بوده، کُتّابی بزرگوار مثل حضرت مستطاب خلیفهٔ سوم و جناب آقای معاویه عمداً خدا را یکطوری تعریف کردند که مطالبات مردم بالا برود بعد که انجام نشد می‌گویند، یعنی «فِي بَطنِه» این است!

گفت سؤال دوم را کردم و گفتم شیعیان معتقدند که حسین ابن علی کشته نشده «وَ اَنَّهُ اُلْقِيَ شِبْهُهُ عَلَى
حَنْظَلَةَ ابْنِ اَسْعَدَ الشَّامِيِّ» یک کسی شبیه به او شد مثل ابی‌عبدالله او قطعه قطعه شد، او ذرّه ذرّه شد و او نابود شد.

«وَ اَنَّهُ رُفِعَ اِلَى السَّمَاءِ كَمَا رُفِعَ عِيسَى اِبْنُ مَرْيَمَ» او به آسمان رفت.

خب، می‌گوید حسین کشته شد یا نشد؟ یا مشابه او آمد و خدا چیزی برای او درست کرد و خودش را (ابی‌عبدالله را) برد مثل عیسی مسیح که یوسف نجّار هم به قیافه‌ او در آمد و او اعدام شد، او حلق‌آویز شد و عیسی مسیح بالا رفت یعنی به شهر نور رفت.

خب، گفت دلیل اینها چیست؟ دلیلش بامزه است، دلیلش از همان حرف‌هایی است که الآن بحثش بود که خدا گفته یادش رفته چه گفته است.
می‌گوید اینها دلیلشان این آیه است: «وَ لَنْ يَجْعَلَ اللّٰهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً» خداوند کافر را بر مؤمن سوار نمی‌کند.

چه چیزهای عجیبی در این قرآن نوشته، واقعاً حضرت عثمان ابن عفان دستش درد نکند، زحمت کشیده، لطف کرده منّت گذاشته. آیه چه می‌گوید؟ می‌گوید که خداوند آنقدر از مؤمن حمایت می‌کند که کافر غلط می‌کند او را اذیّت کند. Read More

با چه رویی هی صدایت می‌کنم؟

ز بس که این آدمِ بی‌ کس و کار
داده به ناله‌اش، همه کسب ناز

– اکتساب می‌کند ناز خریدن آن کسی که او را وسط سلاخ‌خانه کشانده، این اشعار همه نازکشی اوست دیگر.

– در حقیقت اینطوری باید گفت؛

ز بس که این آدمِ بی‌کس و کار
داده به ناله‌اش، همه کسب نار

– او ناز می‌کند ما نار می‌گیریم، البته ما نمی‌دانیم او کیست، اگر بگوییم «ناز می‌کند» تمام بازی با کلمات است.

فضای شهرش بنگر پُر ز دار
قضای تقدیر نگر شد غبار

– این آینه را هر روز هم دستمال بکشی ها تمیز نمی‌کند تمیز نمی‌شود، گرد و غبارهای آن از پشت است از رو نیست.

– در هر قسمتش که می‌روی یک طناب دار است؛ اقتصادی، اجتماعی، اخلاقی عصبی، دینی.

من به صاحب خانه‌ام هر دم شکایت می‌کنم
از فشار لیل و روزش، هم درایت می‌کنم

– درک ما چیست؟ اذیّت و آزار. بعد می‌گویند چرا مشتری‌های روانشناسان، روان پزشکان و روانکاوان اینقدر زیاد شده، دیگر به خودشان هم زحمت نمی‌دهند بلند شوند به مطب بیایند! از داخل خانه تازه باید نوبت بگیری، نوبت یک ماه دیگر، چهل روز دیگر، دو ماه دیگر، ببین چه درب باغ سبزی نشان می‌دهند، چه پرستیژ توخالی! عملاً باید نشان بدهید چه کسی هستید والّا «آفتابه لگن هفت دست».

یه آفرین بگو به این صاحبت

– خودش گفته «فَتَبَارَكَ اللهُ اُحْسَنُ الْخَالِقِینَ» یعنی باریکلا به این خالق، گل کاشته بابا! چکار کرده چقدر زحمت کشیده، با خاک بازی کرده آدم تحویل داده؛ آدم خاکی، خانهٔ خاکی، کرهٔ خاکی؛ بعد نتیجه‌اش چیست؟ خاک بر سری، خاک تو گوری!

– من نمی‌دانم آن فرشتگانی که زمان آدم جمع شدند و سجده‌اش کردند کجا رفتند فقط می‌دانم آنها از خجالت دیگر رویشان نمی‌شود به اینجا بیایند.

یه آفرین بگو به این صاحبت
که آخری کرده مرا، پاتوقت

– آخر عمری اسیر این خانه‌ات شدیم، پاتوقمان اینجا شده، هر کسی ما را می‌زند می‌آییم اینجا ناله می‌کنیم و از تو هم بخاری گرم نمی‌شود.

با چه رویی هی صدایت می‌کنم؟
با کدامین میل من دعایت می‌کنم؟

گشته‌ام در شهر بی‌دستان تو
پا و کفش و چارقم از آن تو

– کفش‌هایم پاره پوره شده از بس دویدم، می‌گوید از بس که دنبال یک لقمه نان دویدم نگاه کن جورابم پاره شده، کفش‌هایم پاره شده، پایم ساییده شده، حالا ما دنبال یک لقمه نان نبودیم، ما از نان گذشتیم، ما آمدیم به دنبال اینکه بدانیم چکاره‌ایم و چه هستیم!

– زبان حال آبا و اجدادمان هم هست که در سینهٔ قبرستان خوابیده‌اند، تمام پودر استخوان‌هایشان صدا می‌زند «بِاَیِّ ذَنْبٍ» چه گناهی کردیم که با خاک بازی کردی ما را عمل آوردی؟

به روزگار بی کسی و غربتم نگر
که به نینوا شده منزل
هوار و تقلّا من ببر

Read More

به قطره‌های بحار، خفه شدم به دیار

ای به دنبالت همه فریاد من

– می‌خواستی من را خلق نکنی! خلق کردی؟ هر جا باشی؛ تو که همه جا هستی من هر جا بروم داد می‌زنم و افشا می‌کنم که به وظایفی که دین گفت تو بر نفْست نهادی عمل نکردی.

ما درین بیغوله‌ها نشئت کشیم

– نعش کش شنیدی؟ آنهایی که خانمان ندارند در کوچه پس کوچه ها زیر پل‌ها می‌میرند ماشین مخصوص از قبرستان می‌آید نعش آنها را برمی‌دارد.

– نشئت؛ یک مقطع زمانی را می‌گویند، نشَئات یعنی اعصار، ازمنه.

ما درین بیغوله‌ها، نئشت کشیم
بهر روزی بر هزاران نعش آمد در کِشیم

– همان نعشی که الان بحثش بود.

– اینطوری معادله را تنظیم کن، روزی هزار بار این بدن را تا قبرستان می‌کشی و دوباره به خانه برمی‌گردانی، نه آنجا جایت است نه اینجا! نه اینجا خوشی نه آنجا!

دردِ دلم با تو هست، حُبّ جنانم
گو که برآرد به من روز جلالم

– مناجات روز جمعه است، نماز جمعهٔ منتظر این است؛

به قدر یک جرعه
بده مرا لمعه
به قطره‌های بحار
خفه شدم به دیار
– قطره‌هایی که در تمام دریاها هست دانه دانه‌اش قطره قطره‌اش شهادت می‌دهند که منتظر استحاله شد، له شد.

Read More

با ما بِه از این باش که در جبر جهانی

با ما بِه از این باش که در جبر جهانی

– بابا یک رفاقتی بکن! گرچه این خدای زمین رفاقت حالیش نمی‌شود، یعنی رقیق‌تر از پیغمبر؟ چقدر آزار و اذیتش کرد. رفیق‌تر از علی؟ رفیق‌تر از فاطمه؟ رفیق‌تر از حسین؟ چون «دست‌ساز» است! چون اسماء ایذائی را در خودش جمع کرده، اسمش را خدای مردم‌آزار بگذارید!

با ما بِه از این باش که در جبر جهانی
هرگز ننما قهر که شمسِ دو دیاری

– واقعاً آدم محاسبه می‌کند طبق فرمول قرآن دیگر «اَفَلَا تَعْقِلُون، لَا تَشْعُرُون، اَفَلَا یَتَدَبَّرُون» می‌بینیم اصلاً جای جبر نیست! ببینید این کره خاکی هفت هشت میلیارد آدم دارد که در این کره پخش هستند، بعد خود این کره زمین در کهکشانی که هست اصلاً «نیست» است! اینقدر کوچک است اصلاً وجود ندارد، حالا چطوری خدا از آن بالا آمده نگاه می‌کند که تو روزه داری خوشش بیاید اگر روزه نداری تو را به جهنم می‌برد! اینها از مواردی است که «وَ لَا يَغُرَّنَّكُمْ بِالله الْغَرُورُ» است یعنی به آنچه که به نام خدا به تو رسیده مغرور نباش که حتماً این خداست.

– در کتاب‌های دینی ما نوشته که هر کس سه روز با یکی قهر باشد عباداتش بر باد می‌رود، خب حالا ابتدا به ساکن باید خود خدایی که چرخاننده خلقت است، واضع این قوانین است؛ قوانینی که به وسیله ادیان و مذاهب آسمانی تنظیم شده، او باید با ما قهر کند؟
یک‌ کوچک با یک بزرگ دعوایش می‌شود رفقایشان می‌آیند به بزرگ می‌گویند ول کن بابا تو آخر با این دهن به دهن می‌شوی؟ این خیلی کوچک است!

من که مُردارم و در پی شده‌ام چون قاصد

– مردار نیستیم؟ اگر یک چند روزی عطر و ادکلن و مام؛ مامک زیر بغل را از خودت دور کنی می‌بینی چه بوی بدی می‌دهی؟ ها؟ بشر اشیاء منسوب به بوی خوب را اختراع کرد تا آن حقیقت مردار بودن بشر نمایان نشود!
حالا یک سؤال: این آقا که عطر زده، این خانومی که ادکلن و مامک؛ مام زده اگر اعصابش خراب بشود مثل آن عطر بوی خوب می‌دهند؟ ها! اگر احساسش جریحه‌دار بشود مثل گلاب می‌شود یا‌ نه، نیش عقرب و مار و افعی می‌شود؟ در این امتحانات بد جور پوست را از بدن جدا می‌کند.

– یادت هست یک حدیث داشتیم مال چند سال قبل بود که می‌گفت انسان حامل فضولات است یعنی به مستراح می‌رود اگر اینها دفع نشود آثار بد آن اطرافیان را احاطه می‌کند.

من که مُردارم و در پِی شده‌ام چون قاصد
از نبودم چه شود، کس نکند این فاسد

– مردار هستیم بعد فاسد می‌شویم! چطور است که آن کسی که قند گرفته می‌گویند خورده به پایت و باید از بالای آن قسمتی که بر اثر بیماری قند فاسد شده ما ارّه کنیم ببریم، حالا انسان هم همین است، این خشونت و این جنگ‌های عظیمی که در بین بشریت است، آن روی انسان را علنی کرده.
مردار در زندگیمان است.
قاصد هشدار است
فاسد انتهای راه است.
چرا بدن را سریع دفن می‌کنند؟ ها؟ برای اینکه سریع بو می‌گیرد حالا روی این بدن اینقدر ادکلن و عطر بپاش فایده ندارد، مستراح را هر کاری می‌کنند بوی بد می‌دهد هر کاری می‌کنند؛ اسپری خوشبو کننده!

Read More

رمی جمراتم که تو کردی

رمی جمراتم که تو کردی

– چندتا سنگ را نماد شیطان کردند می‌روند سنگریزه به آن می‌زنند که جزء آداب و رسوم حج است، هیچ فکر کردی خودمان داریم رجم می‌شویم؟ ها؟ روزی چقدر سنگ عذاب و عزا بر ما پرتاب می‌شود!

رمی جمراتم که تو کردی
دفعی به دعایم که تو کردی

– شنیدی مشهور است که می‌گویند «دعا از سقف بالاتر نمی‌رود»، راست می‌گویند! اگر آن خدایی که دین معرفی می‌کند «اَقْرَبُ اِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ» است که باید خیلی نزدیک باشد نه اینکه ما را به آسمان حواله بدهد «وَ فِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَ مَا تُوعَدُونَ»!

این خرقهٔ سوزنده تو دادی

– از بدو تولد تا الان لباسی تن من کردی دقیقاً لباس آتش است، بعضی از احادیث می‌گویند در جهنم موعود به تن جهنمی‌ها لباس تنگی پُر از آتش می‌پوشند، الان با پوست و گوشت و استخوان جهنّم را درک می‌کنم.

این خرقهٔ سوزنده تو دادی
لَباده به قامت شده و زجر تو دادی

این عبای من نگر دلسوزیست
فاقد هر لؤلؤ و مرجانیست Read More

غزوه هند انجام نشد.عیسی که هرگز جهاد نکرد. جنگ با اتراک هم قیامت را بپا نکرد!

بخشی از پادکست:

….دو گروه از آتش دور هستند:
– یکی کسانی که به غزوهٔ هند می‌روند. اسم غزوه‌ که می‌آید یعنی حتماً باید پیغمبر حضور داشته باشد.

«وَ عِصَابَةٌ تَكُونُ مَعَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ» و یک گروهی که با عیسی مسیح می‌روند.
اینجا یعنی می‌خواهد اشاره بکند که عیسی هم اهل جنگ بود، «عِصَابَةٌ»! نگفته حواریون، «عِصَابَةٌ» یعنی لشکر، جنگجو، سپاهی.

«وَ عِصَابَةٌ تَكُونُ مَعَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ» عیسی بنده‌ خدا همیشه از دست حکام یهودی در حال گریز و فرار بود، به خاطر ارائه اهدافش کوچه به کوچه، بیابان به بیابان، خانه به خانه، دِه به دِه، شهر به شهر در حال حرکت بود که به دست حاکم نیفتد، جهادش کجا بود؟ خودش بود و دوازده نفر که با اینها همراهی می‌کرد.

Read More

دارالغرور، متاع الغرور، بالله الغرور – فترقبوا، فتربصوا، وانتطروا

دارالغرور، متاع الغرور، بالله الغرور - فترقبوا، فتربصوا، وانتظروا

بخشی از پادکست:

دارالغُرور، متاع الغُرور، بالله الغَرور
دارالغرور، خانه کذب ها و دروغ ها است. انسان همواره در شرایطی مغرور می گردد که داشته ای بی بنیه و بی اساس دارد که در آن قدمت و پایداری دیده نمی شود. متاع غرور همان بازیچه هایی است که در این دارالغرور وجود دارد و دار همان خانه است. پس دار همان ظرف است و متاع همین ابزار، اسباب و وسایل آن می باشد.
همواره یک ظرف وجود دارد و یک مظروف، ظرف به معنای جایگاه، منزل و فرودگاه است و متاع آن چیزی است که در آن ظرف قرار می گیرد که آن هم غرور است. همانند خانه ای ساخته شده از گِل که پایه های آن چوبی است و موریانه آن را خورده باشد، ولی شما بخواهید در آن اسباب و ابزار برای زندگی بچینید. به قول آن مصداق معروف که می گوید:
خانه از پای بست ویران است ، خواجه در فکر نقش ایوان است.
Read More

در فوریّت‌های زندگیِ زودگذر از سوی خدای ادیان چه راهکاری داده شده است؟

راهکار های خدای ادیان

بخشی از پادکست:

عبدالله ابن مغیره از گروه، نه از یک نفر، نقل روایت کرده است ،از امام صادق
{بنده‌ای که طرف خداست دعا می‌کند}

«یَدْعُو اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ فِي الْاَمْرِ»
حالا این امر دوتا معنا دارد:
– یک امر تقدیر است
– یک امر وعده است
می‌خواند خدای عزَّ و جلّ را در کارش، «يَنُوبُهُ فَيَقُولُ لِلْمَلَكِ الْمُوَكَّلِ» خدا به فرشته‌ای می‌گوید. فرشتهٔ او «فَيَقُولُ لِلْمَلَكِ الْمُوَكَّلِ بِهِ»، در قرآن می‌گوید که ما برای هر کسی دوتا فرشته گذاشتیم که حالا گفتند رقیب و عتید است، چپ و راست است، خوبی و بدی را می‌نویسند، بعد بحث‌های «یَحْفَظُونَهُ» بوده که اصلاً به آن نمی‌خورد، معادلات چیز دیگری است، فرشته گذاشته که او را حفظ کند نه اینکه جاسوسی او را بکند، مُفتش نگذاشته که تفتیش عقاید کند که کجا می‌رود برایش پرونده درست کند.

Read More

درگیری‌های عاشورا نشانهٔ بی‌دینی دینداران بود و شاخصی برای طردِ دیانت زمینی می‌باشد

درگیری های عاشورا

بخشی از پادکست:

گفت {یک ذرّه از پولی که یزید به من بدهد برای من مهم‌تر از تو و شفاعت پدرت و شفاعت پدربزرگت است}.حالا شما بگویید که آیا این رسول در کار رسالت موفق شده است؟ اینها دانه درشت‌های اصحابش بودند، البته اینها پایین‌تر بودند ها! بالاتر از آنها هم بودند که اینها زیر بیرق آنها بودند.

شفاعت جدش را اصلاً قبول ندارد، چون آنطرف مرز را باور ندارد! پیغمبر آمد این همه زحمت کشید گفت بهشت و جهنم هست، یک یزیدی پیدا شد و به همهٔ این وعده‌ها تغوّط کرد! با یک کیسه زر و با یک وعده عمارت رِی همه چیز برملا شد.
گفت {اگر به ناچار باید مرا بکُشید به من آب بدهید}. باز این هم برای ثبت در تاریخ است والا حسین در شرایط احتضار و جان کندن بود آب را می‌خواست چه کند؟

Read More