از مجموعه تحریم سخن شعر باید داد و فریاد فقیران سر دهد شاعرش هر نغمه از جان و دلش هی سر دهد ای عجب از…
از مجموعه تحریم سخن شعر باید داد و فریاد فقیران سر دهد شاعرش هر نغمه از جان و دلش هی سر دهد ای عجب از…
ز بس که این آدمِ بی کس و کار
داده به نالهاش، همه کسب ناز
– اکتساب میکند ناز خریدن آن کسی که او را وسط سلاخخانه کشانده، این اشعار همه نازکشی اوست دیگر.
– در حقیقت اینطوری باید گفت؛
ز بس که این آدمِ بیکس و کار
داده به نالهاش، همه کسب نار
– او ناز میکند ما نار میگیریم، البته ما نمیدانیم او کیست، اگر بگوییم «ناز میکند» تمام بازی با کلمات است.
فضای شهرش بنگر پُر ز دار
قضای تقدیر نگر شد غبار
– این آینه را هر روز هم دستمال بکشی ها تمیز نمیکند تمیز نمیشود، گرد و غبارهای آن از پشت است از رو نیست.
– در هر قسمتش که میروی یک طناب دار است؛ اقتصادی، اجتماعی، اخلاقی عصبی، دینی.
من به صاحب خانهام هر دم شکایت میکنم
از فشار لیل و روزش، هم درایت میکنم
– درک ما چیست؟ اذیّت و آزار. بعد میگویند چرا مشتریهای روانشناسان، روان پزشکان و روانکاوان اینقدر زیاد شده، دیگر به خودشان هم زحمت نمیدهند بلند شوند به مطب بیایند! از داخل خانه تازه باید نوبت بگیری، نوبت یک ماه دیگر، چهل روز دیگر، دو ماه دیگر، ببین چه درب باغ سبزی نشان میدهند، چه پرستیژ توخالی! عملاً باید نشان بدهید چه کسی هستید والّا «آفتابه لگن هفت دست».
یه آفرین بگو به این صاحبت
– خودش گفته «فَتَبَارَكَ اللهُ اُحْسَنُ الْخَالِقِینَ» یعنی باریکلا به این خالق، گل کاشته بابا! چکار کرده چقدر زحمت کشیده، با خاک بازی کرده آدم تحویل داده؛ آدم خاکی، خانهٔ خاکی، کرهٔ خاکی؛ بعد نتیجهاش چیست؟ خاک بر سری، خاک تو گوری!
– من نمیدانم آن فرشتگانی که زمان آدم جمع شدند و سجدهاش کردند کجا رفتند فقط میدانم آنها از خجالت دیگر رویشان نمیشود به اینجا بیایند.
یه آفرین بگو به این صاحبت
که آخری کرده مرا، پاتوقت
– آخر عمری اسیر این خانهات شدیم، پاتوقمان اینجا شده، هر کسی ما را میزند میآییم اینجا ناله میکنیم و از تو هم بخاری گرم نمیشود.
با چه رویی هی صدایت میکنم؟
با کدامین میل من دعایت میکنم؟
گشتهام در شهر بیدستان تو
پا و کفش و چارقم از آن تو
– کفشهایم پاره پوره شده از بس دویدم، میگوید از بس که دنبال یک لقمه نان دویدم نگاه کن جورابم پاره شده، کفشهایم پاره شده، پایم ساییده شده، حالا ما دنبال یک لقمه نان نبودیم، ما از نان گذشتیم، ما آمدیم به دنبال اینکه بدانیم چکارهایم و چه هستیم!
– زبان حال آبا و اجدادمان هم هست که در سینهٔ قبرستان خوابیدهاند، تمام پودر استخوانهایشان صدا میزند «بِاَیِّ ذَنْبٍ» چه گناهی کردیم که با خاک بازی کردی ما را عمل آوردی؟
به روزگار بی کسی و غربتم نگر
که به نینوا شده منزل
هوار و تقلّا من ببر
Podcast: Play in new window | Download
این صدای الامان از مضطر است
این نوای دربه در از بیکس است
– ماه رمضان ماه تجدید دعاهاست، در این ماه یک عالمه دعا وارد است و خیلیها هم خواندند؛ آنهایی که اهلش بودند خواندند، همان چیزی که ما گرفتیم آنها هم گرفتند، چیزهایی که ما بدست آوردیم آنها هم آوردند!
– صدای الامان همهٔ شما بلند است؛ این «چه کنم چه کنم» الامان است، این «وای مُردم، وای سوختم» صدای الامان است.
مضطرب گشتند چون اهل زمین
بیقرار آمد به جانها از امین
– امینِ بشریّت خداست! به وسیلهٔ خدا قرار بود که تأمین زندگی بشود. قرار بود!
شاکلهام بین که کجا رفته است
دست یداللهی او خنجر است
– اگر تمام گرفتاریها را فرض کنیم یک چاک در بدن است، آن موقع میرسیم به ابیعبدالله که سیصد و خردهای سوراخ در بدنش ایجاد شده بود منتهای مراتب او چند ساعت بود ولی از ما بینهایت!
ما که به جز باب تو را رفتهایم
حال نگر کن که فنا رفتهایم
– اگر به غیر از درِ تو جایی میرفتیم باید میگفتی که «خدا را ول کردی این هم جزایش است!»، بعضی از فروع دینیها و سنّتیها این را میگویند! بگو خودت چه داری، چه پیدا کردی که ماندگار باشد؟ هر چقدر هم که خوشبخت باشی به آن یارو صاحب اَپل نمیرسی که گفت خوشبختی و سعادت من در این بیمارستان ختم شد!
– به غیر از درِ خانهٔ تو نرفتیم نمیشناسیم، گدایی نکردیم التماس نکردیم، فقط کنار تو آمدیم!
ای که به امّید تو زنده شده ناامید
– اگر امید به تو داشتم اگر تو به قولت عمل میکردی اینطوری میشد:
«هر فرجی آیدم، نِعم شده پر عدید!»
ای که به امّید تو زنده شده ناامید
هر فرجی آیدم، نِعم شده پُر عدید
– «وَلَا تَيْاَسُوا مِن رَّوْحِ اللهِ» ناامید نشوی از رحمت خدا، «وَ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللهِ».
به اهل زمین یک کَرم کن
عیالات را به روزی، حسن کن
Podcast: Play in new window | Download
بخشی از پادکست:
«وَ نَحْنُ اَمَانُ اللهِ لِلنَّاسِ کُلِّهِمْ» ما امان خدا هستیم برای مردم، جملگی. ببینید، میگوید ما امان مردم هستیم، مردم نیاز دارند به تامینِ امنیّت به وسیله ما. «ناس» هم میگوید، نه مسلمین، نه مؤمنین، نه موحدین، نه شیعیان یعنی کلّ اهالی کره زمین امان و امنیتشان در دست اینهاست، خب آن وقت خود اینها امنیّت نداشتند! اين را چطوری میشود توجيه كرد؟
ابىعبدالله امنيّت ندارد در خانهاش بنشيند، در مدينه بود مشغول عبادت و تبليغ بود كارى به يزيد نداشت، اين يزيد بود كه به وسيله نمایندهاش مروان در مدينه، ابىعبدالله را احضار و تهديد كرد، مهلت داد تا فردا بايد بيعت كنى خب حسين هم فرار كرد.
Podcast: Play in new window | Download