از مجموعه تحریم سخن
من که شاعر بودنم محرز نبود
بلکه آمد یک سرودی، منبعث از خود نبود
هر که آمد پیش من اشکی بداد از قلب خود
چون که دریا شد همه غمهای محرومین، جوابی نامد از الله خود
همه مست از سبوی زهر گشته
که این خاکیسرا نیزار گشته
➖بعد شاعر میگوید:
«غم مخور جانا که غم خوارت منم
این جهان و آن جهان یارت منم»
این جهان را دیدیم، آن جهان، دیگر پیشکشتان!
پناهندگان دیار پر از ظلمتیم
که جویندگان مواعید آن رحمتیم
ای وای که این خلق گرفتار خدا، حصر زمین است
زندان که شده خانه و مردار به زیر است
گوشت و برنج و میوه، سفرهٔ ما نداره
عریضهٔ مضطرب، گوش خدا نداره
Podcast: Play in new window | Download
اشتراک در
0 Comments