چه بیرنگ است این عالَم
چه بی درد است این آدم
چه بدخُلق است این ماهت
چه میگوید دل تنگت
چرا این خانه بی روح است؟
– چرا؟ همه چیز دارد ولی به او خوش نمیگذرد، توی هم است. در این تابلوهای در اتوبانها مینویسند که «با این مبلمان، راحتی را حس کنید»! آره؟ حس کردی؟ میلیاردرش که بهترین امکانات را دارد ناله میکند. تمام اثاث خانه مُدرن و بِرند اما همه آن شده مار و عقرب و افعی و به جان مالک افتاده!
ای شهنشاه قدَر، قدر بده بر بشرت
– بیا ما را آدم حساب کن، ما نخواستیم روی کول ملائکه برویم، بعنوان یک انسان ما را نگاه کن!
تو ابرقدرت و ما زیر عذابِ سوءات
من رهگذرم به این دیار خاکی
چون هستی من، ننگ شده در داعی
– دعوتمان کرده، خیلی وقت است که دعوت کرده! آن اولین سفیرانش مدام گفتند «وَانتَظِروا» بیچارهها خیال کردند پیغمبر بعدی میآید و کار را تمام میکند، تا رسید به اسلام، پیغمبر ما هم خواست دو کلمه حرف حساب در وصیت بنویسد، به او حمله کردند.
میشه یک روز مرا پَر دهی و باز آری
از وصولِ همه آن وعدهٔ خود، ساز آری
شعر بگویم تو را، مشعر جان است
بیت بخوانم تو را، نیزه و زار است
شعله زند آتشت بس که لطیفی
– اسفند دود کنید برای خدا!
شَر بکند شور من، ساز، خراب است
ای که به دنبالِ خیر، رقص کنانی
– در روایات زیاد داریم که میگوید اول نامهات بنویس بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ مشکلت حل میشود، نامهات اثر میکند، زندانیهای بدبخت در زندان آنقدر برای مرخصی، برای تجدیدنظر، برای آزادی آیات مینوشتند!
ای که به دنبالِ خیر رقص کنانی
سازِ قضا میزند همچو کمانی
ای خدای ساز و آواز همه
– تمام ابزار آلات موسیقی هر کدام آدم را به فطرت میکشاند.
ای خدای ساز و آواز همه
بنگر این ناله ز نیزار غمه
آن صدای دلنشینت در کجاست
این غلامان و کنیزان در چه جاست
از چه رو افتاده در بیت الخلاست
– زندگی مستراح شده، زندگی نیست که من و تو میکنیم، مستراح شرف دارد چون آنجا آدم راحت میشود اینجا راحتی ندارد.
– فرهنگ دین این است که این کار را بکنی میروی بهشت، بابا الان یارو دارد در جهنم میسوزد داد میزند، «هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنْصُرُنی» حسین را کلاً شب و روز مستضعف جماعت دارد تکرار میکند او یک لحظه گفت «هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنْصُرُنی»!
از عزّت ما هیچ نمانده
– اسم «عزّت» داریم اما عزّتی که به معنای آقایی باشد سربلندی و شکوفایی «وَ لَقَدْ كَرَّمْنا» باشد نداریم
از عزّت ما هیچ نمانده
از شوکتِ تو، کاست، نمانده
– ما عزّت نداریم تو هم شوکت نداری! تو اگر عظمت داشتی که شاهد نابودی لحظه به لحظهٔ خلقت نمیشدی
از بندگیم، قول نمانده
– چقدر تو قول دادی، وای وای وای! یک قطار چک کشیده؛ از آن دیروزمان که گفت «أَ لَسْتُ اَوْلي بِكُمْ مِنْ اَنْفُسِكُمْ» یعنی شما کودکان من هستید، آن را ربط بده به «اَلنَّاسُ عَیالُ الله» بچههای تو هستیم!
از بندگیم، قول نمانده
از قدرت تو، حُسن نمانده
از خُرد و کلان، ریز و درشت ناله نمانده
از فجر و فرج، فتح و ظفر، سایه نمانده
– یک سایهای کم رنگ مانده به نام فرج، داریم به سمتش میرویم ها! اما الان باید مستضعف جماعت را نجات بدهد.
بندگی کردم، نیامد جز شهاب
ما را به دلی، فسونگری بافتهای
از عمق غضب، له شدگان یافتهای
– دستگاه گوشت چرخکن دستش است تند تند میریزد له شده بیرون میدهد، متشرع بیاید از خدایش دفاع کند! حتماً به آن یکی لطف کرده؟ حتماً رحمانیت نصیبش شده! دردهایی که شما میکشید رنجی که مردم میبینند!
– بدن ابی عبدالله که سیصد و هفتاد زخم و چاک برداشته بود، این الگوی عملکرد خدا برای بندههایش است! دارد میگوید وقتی با حسین این کار را کردم تو دیگر جای خودت داری!
گرداب بلا، خانه ما شد
– کار که نیست، نانآور در خانه نشسته؛ یک روز، یک هفته، یک ماه یک سال، از این طرف خودش رنج میبرد که نمیتواند، کار نیست، نمیتواند جوابگو باشد و از این طرف خانواده در فشارند. باز در عریضهها داشتیم میگوید من کار ندارم ورشکستهام، میگوید صبح زود میزنم بیرون میروم به پارک تو این سرما آخر شب میآیم، برای اینکه نبینم گزِش خانوادهام را!
از سوزن و نخ، پاره نگر وصله ما شد
– «از سوزن و نخ»؛ من و تو
«پاره نگر، وصله ما شد»؛ مدام پینهاش میکنیم وصله میکنیم دوباره پاره میشود. بابا این لباس به درد نمیخورد!
راستی از این حقایق، آگهی؟
– آقا خدا!
– خوابت که نبرده؟ خودت را که به آن راه نزدی؟ والا این تعریفی که دین از تو کرده، تو خیلی آقایی! اما آقاییات به ما که رسید ته کشید!
Podcast: Play in new window | Download