ز بس که این آدمِ بی کس و کار
داده به نالهاش، همه کسب ناز
– اکتساب میکند ناز خریدن آن کسی که او را وسط سلاخخانه کشانده، این اشعار همه نازکشی اوست دیگر.
– در حقیقت اینطوری باید گفت؛
ز بس که این آدمِ بیکس و کار
داده به نالهاش، همه کسب نار
– او ناز میکند ما نار میگیریم، البته ما نمیدانیم او کیست، اگر بگوییم «ناز میکند» تمام بازی با کلمات است.
فضای شهرش بنگر پُر ز دار
قضای تقدیر نگر شد غبار
– این آینه را هر روز هم دستمال بکشی ها تمیز نمیکند تمیز نمیشود، گرد و غبارهای آن از پشت است از رو نیست.
– در هر قسمتش که میروی یک طناب دار است؛ اقتصادی، اجتماعی، اخلاقی عصبی، دینی.
من به صاحب خانهام هر دم شکایت میکنم
از فشار لیل و روزش، هم درایت میکنم
– درک ما چیست؟ اذیّت و آزار. بعد میگویند چرا مشتریهای روانشناسان، روان پزشکان و روانکاوان اینقدر زیاد شده، دیگر به خودشان هم زحمت نمیدهند بلند شوند به مطب بیایند! از داخل خانه تازه باید نوبت بگیری، نوبت یک ماه دیگر، چهل روز دیگر، دو ماه دیگر، ببین چه درب باغ سبزی نشان میدهند، چه پرستیژ توخالی! عملاً باید نشان بدهید چه کسی هستید والّا «آفتابه لگن هفت دست».
یه آفرین بگو به این صاحبت
– خودش گفته «فَتَبَارَكَ اللهُ اُحْسَنُ الْخَالِقِینَ» یعنی باریکلا به این خالق، گل کاشته بابا! چکار کرده چقدر زحمت کشیده، با خاک بازی کرده آدم تحویل داده؛ آدم خاکی، خانهٔ خاکی، کرهٔ خاکی؛ بعد نتیجهاش چیست؟ خاک بر سری، خاک تو گوری!
– من نمیدانم آن فرشتگانی که زمان آدم جمع شدند و سجدهاش کردند کجا رفتند فقط میدانم آنها از خجالت دیگر رویشان نمیشود به اینجا بیایند.
یه آفرین بگو به این صاحبت
که آخری کرده مرا، پاتوقت
– آخر عمری اسیر این خانهات شدیم، پاتوقمان اینجا شده، هر کسی ما را میزند میآییم اینجا ناله میکنیم و از تو هم بخاری گرم نمیشود.
با چه رویی هی صدایت میکنم؟
با کدامین میل من دعایت میکنم؟
گشتهام در شهر بیدستان تو
پا و کفش و چارقم از آن تو
– کفشهایم پاره پوره شده از بس دویدم، میگوید از بس که دنبال یک لقمه نان دویدم نگاه کن جورابم پاره شده، کفشهایم پاره شده، پایم ساییده شده، حالا ما دنبال یک لقمه نان نبودیم، ما از نان گذشتیم، ما آمدیم به دنبال اینکه بدانیم چکارهایم و چه هستیم!
– زبان حال آبا و اجدادمان هم هست که در سینهٔ قبرستان خوابیدهاند، تمام پودر استخوانهایشان صدا میزند «بِاَیِّ ذَنْبٍ» چه گناهی کردیم که با خاک بازی کردی ما را عمل آوردی؟
به روزگار بی کسی و غربتم نگر
که به نینوا شده منزل
هوار و تقلّا من ببر
من از آن وعدهات در حیرت و غم
نشسته کنج این خانه، پُر از همّ
– در خانهها چه پیدا میشود؟ نگاه نکن ترانهای میگذارند رقصی و میخندند، اینها بخاطر شدّت عذاب است سیمهایشان قاطی شده نمیدانند اینجا جای خنده است یا گریه است، بعد یکدفعه تَقّش درمیآید که ریه اکسیژن ندارد حالا بیا و ناله کن.
نگر که لشکر اموات چون پدید آمد
به لرزه گشته این سرزمین و به رنجِش نوا همین آمد
– لشکر اموات در شهر به خاک خفتگان، الآن این قبرستان تهران را مقایسه کنید در طول و عرض، محیط و مساحت با پنجاه سال قبل، یک هزارم بوده!
ای ناله زن و شیوه کنانِ حرم امن
– میگوید بیایید پیش من تا امنیّت پیدا کنید، چشم! ما آمدیم اینجا، دور و بر ما آتش و حیوانات درنده است، نوک کوه، آنجا داریم ناله میکنیم الان است که بیفتیم، لب درّه هستیم، تمام اینها شرایط زندگی ماست ها!
ای ناله زن و شیوه کُنانِ حرم امن
از کِی شود این امر به سودی ز بر من
بانگ اَلغوث آمده از خلق تو
– الغوث یعنی چه؟ داروخانههایی که داروی کرونایی میفروشند آن الغوث است، جمعیّت را ببین. بیمارستانهای پُر در راهرو، در حیاط تخت زدند روی زمین است، این الغوث است! کسی که از زور فقر خودفروشی یا تن فروشی میکند اعضای بدنش را میفروشد، آن بچهٔ کوچکی که دارد مواد رد میکند بخاطر اینکه خانوادهاش در فشار هستند.
بانگ الغوث آمده از خلق تو
این نفیر از دل بر آمد، سوی تو
میرود این نالهها بر کوی تو
از بدائت میشود نفرین تو
– آخر خودت را با ما در انداختی ما سر پیاز هستیم ته پیاز هستیم؟ آن ذرّه که نادیده شود ماییم!
این همه اخسأ چرا آمد ز تو
واژگون گردیده این مخلوق تو
Podcast: Play in new window | Download
چقدر زیبا و عالی درد این مردم به زبان آقای بروجردی بیان شد
دقیقا مشخص است که ایشان شخص مردمی هستن که اینگونه مشکلات اجتماعی را بیان میکنند